کد مطلب:212642 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:55

ابن ابی لیلی قاضی
محمد بن عبدالرحمن بن ابی لیلی یسار انصاری، قاضی كوفه، كه شیخ طوسی (ره)، او را از اصحاب حضرت صادق علیه السلام برشمرده است. [1] .

ابن ابی لیلی از جمله فقهاء و قضات عراق بوده؛ پدرش عبدالرحمن در عداد تابعین صحابه معروف به شمار آمده و از امیرالمؤمنین علیه السلام و عثمان بن عفان و ابی ایوب انصاری اخذ حدیث و روایت نموده، و در جنگ با حجاج كشته شده است [2] ؛ و جدش ابی الیلی از



[ صفحه 31]



صحابه رسول خدا (ص) بوده، و به گفته ابن خلكان، در واقعه جمل رایت جنگ را به دست داشته و در ركاب حضرت علی (ع) به فیض شهادت نائل شده است. [3] .

ابن ابی لیلی به سال 74 در كوفه متولد شد. احكام شرعیه و سنن نبویه را نزد شعبی آموخت و در عداد علمای زمانش قرار گرفت. سفیان صوری از شاگردان اوست و از او حدیث اخذ كرده است. در سال یكصد و پانزده كه در حدود چهل سال از عمرش گذشته بود، در زمان خلافت بنی امیه، بر مسند قضاوت بنشست و سی و سه سال مدت قضاوتش به طول انجامید، و در تمام مدت، برای فصل خصومات و انجام كارها، مسجد كوفه را برای خود انتخاب نمود و عمرش را در آن راه صرف كرد.

زمانی با ابوحنفیه مختصر منافرت و ملالی در بین آمد، با یكدیگر بنای مخالفت گذاشتند و بر علیه یكدیگر قیام نمودند.

ابن خلكان می گوید: وقتی ابن ابی لیلی از مسند قضاوت خویش كه در مسجد كوفه بود، برخاست و عازم خانه شد. بر گذرگاه او زن و مردی با یكدیگر مشاجره داشتند و قاضی كوفه، به هنگام عبور، این سخن را از آن زن شنید كه مرد را به دشنام می گفت: ای فرزند دو زناكار! زن با این دشنام بر پدر و مادر آن مرد تهمتی بزرگ بسته بود و به این تهمت قاضی كوفه مصمم شد تا بر او حكم قذف براند و فرمان حد دهد.

ابن ابی لیلی با این تصمیم، از رفتن به خانه انصراف جست و بار دیگر به مسجد كوفه برگشت و زن دشنام گوی را به امر وی بدانجا آوردند و او را همچنان به حال ایستاده دو حد



[ صفحه 32]



زدند، از آن روی كه هم پدر و هم مادر را تهمت زده بود.

داستان حكم قاضی به زودی در شهر كوفه پراكنده گشت، و این ماجرا را به گوش نعمان بن ثابت كوفی (ابوحنیفه) نیز رسید.

ابوحنفیه كه دعویدار فقاهت بود، بر ابن ابی لیلی خرده گرفت و حكم وی را به شش خطا مردود شناخت و چنین گفت: «اخطاء القاضی فی هذه الواقعة فی ستة اشیاء فی رجوعه الی مجلسه بعد قیامه منه و لا ینبغی له ان یرجع بعد ان قام منه فی الحال و فی ضربه الحد فی المسجد و قد نهی رسول الله (ص) عن اقامة الحدود فی المساجد و فی ضربه المرأة قائمة و انما تضرب النساء قاعدات كاسیات و فی ضربه ایاها حدین و انما یجب علی القاذف اذا قذف جماعة بكلمة واحدة حد واحد و لو وجب ایضا حدان لا یوالی بینهما بل یضرب اولا ثم یترك حتی یبرا الم الضرب الاول و فی الاقامة الحد علیها بغیر طالب».

نخستین خطای ابن ابی لیلی، آن بود كه پس از ختم كار و بیرون شدن از محضر قضا، دگر باره بدانجا باز گشت.

خطای دوم جاری ساختن حد در مسجد كه مورد نهی پیغمبر (ص) بوده است.

سومین خطا، اجرای حد بر آن زن در حال ایستاده، زیرا زنان را به هنگام اقامه حدود باید بنشانند و ایشان را در پوششی مستور دارند.

چهارمین خطا، اجرای دو حد بر یك قذف است، چه اگر كسی جمعی را به یك دشنام قذف كند، زج یك حد بر وی واجب نیفتد.

پنجمین خطا آن كه اگر نیز دو حد لازم شود اقامه آن هر دو در یك زمان درست نیاید؛ زیرا پس از اجرای حد نخستین باید وی را رها كنند و آن گاه كه درد وی از صدمت ضرب فرو نشست، حد دیگر را مجری دارند.

ششمین خطا نیز آن بود كه قاضی بی طلب كسی بر آن زن اقامه حد كرد.

همینكه ابن ابی لیلی دریافت كه ابوحنفیه به بطلان حكم وی سخن رانده و این چنین گفته، تبا نیاورد و به دیار حاكم كوفه شتافت و به وی گفت: ای امیر! در این شهر جوانی ابوحنیفه نام بر من از در تعریض و خلاف بیرون شده و به بطلان احكام من فتوی می دهد و مرا در فتاوی خویش خطا كار می خواند، مصلحت آن است كه وی را طلب كنید و از این كار او را باز دارید. والی شهر به احضار ابوحنیفه فرمان داد و از وی پیمان گرفت تا دیگر باره در كار قاضی مداخله ننماید و خود نیز به فتوی زبان نگشاید.

گفته اند: از آن پس ابوحنیفه از فتوی لب ببست تا آن جا كه روزی با زن و پسرش حماد و دخترش نشسته بودند، دخترش به او گفت: من امروز روزه بودم و از بن دندانم خونی



[ صفحه 33]



بیرون آمد، من همی آب دهان بیرون ریختم تا آن كه دیگر اثری از خون نماند و آب دهانم بیرون ریختم تا آن كه دیگر اثری از خون نماند و آب دهانم به حالت اول برگشت، حال اگر آب دهان فرو برم آیا افطار كرده ام؟ ابوحنیفه به دخترش گفت: ای فرزند! امیر شهر مرا از فتوی دادن منع كرده، جواب این مسئله را از برادر خود، حماد، بپرس! [4] .

علمای سنت و جماعت این داستان را از جمله مناقب ابوحنفیه شمرده اند، و آن را نشانه نهایت امتثال امر می دانند، كه قضاوتش بر عهده خوانندگان است.

شیخ طبرسی در كتاب احتجاج از سعید بن ابی الخطیب [5] نقل كرده كه زمانی با ابن ابی لیلی قاضی، به مدینه طیبه وارد شدیم و با یكدیگر به مسجد رسول خدا (ص) در آمدیم و در گوشه ای نشستیم كه ناگاه حضرت امام جعفر صادق (ع) وارد مسجد شد، ما به پاس مقدم امام برخاستیم، امام (ع) به نزد ما آمد و از حال من و كسانم استفسار نمود؛ سپس به ابن ابی لیلی اشاره فرمود و پرسید: این رفیق ملازم تو كیست؟ عرض كردم: ابن ابی لیلی است كه وظیفه داوری بین مسلمانان را عهده دار شده. امام به وی فرمود: تو ابن ابی لیلی قاضی مسلمانانی؟ گفت: بلی. فرمود: تو از یكی مالی می ستانی و به دیگری می دهی و بین زن و شوهر جدایی می افكنی و از احدی نمی ترسی؟ ابن ابی لیلی گفت: آری. امام فرمود: به چه چیز قضاوت می كنی؟ گفت: به آن چه از رسول خدا (ص) به تو رسیده و از ابوبكر و عمر روایت شده. امام فرمود: آیا این سخن از رسول خدا (ص) به تو رسیده كه فرمود: «اقضاكم علی (بعدی)»؟ - (پس از من) علی در كار قضاوت از همگی شما داناتر است؟ - ابن ابی لیلی پاسخ داد: آری. امام فرمود: پس از چه روی در میان مردم جز با حكم علی (ع) داوری می كنی با این كه این سخن پیغمبر (ص) را شنیده ای؟ ابن ابی لیلی در جواب امام خاموش شد، در حالی كه رنگ چهره اش از غایت شرم زرد شده بود، به من (سعید) گفت: رفیق دیگری برای خود پیدا كن كه من دیگر به هیچ وجه با تو صحبت نخواهم نمود. [6] .

ورام بن ابی فراس حلی [7] به سند خود نقل كرده كه به حضرت صادق (ع) خبر



[ صفحه 34]



دادند كه عمار دهنی در نزد ابن ابی لیلی قاضی كفوه در قضیه ای ادای شهادت كرده و قاضی شهادت وی را قبول ننموده و گفته است: «قم یا عمار فقد عرفناك ان لا تقبل شهادتك لانك رافضی» - برخیز ای عمار كه شهادت تو در نزد ما قبول نیفتد چه تو رافضی می باشی و ما خود تو را می شناسیم. عمار با خاطری افسرده و اندوه بسیار از جای خویش برخاست در حالی كه از شدت غضب رگ های گردنش پر شده بود. ابن ابی لیلی گفت: یا شیخ! تو مردی باشی از اهل علم و حدیث، هرگاه از شنیدن لفظ رافضی ننگ داری پس از طریقه و مذهب آن جماع بازگرد و از ایشان بیزای جوی و در سلك برادران دینی ما درآی تا به نزد همه عزیز و گرانمایه باشی. عمار گفت: به خدا سوگند كه گریه من نه از آن است كه تو پنداشته ای؛ بلكه هم بر خویشتن و هم بر تو می گریم. اما بر خویشتن از آن جهت می گریم كه مرا به مرتبه بزرگ نسبت دادی و در شمار قومی آوردی كه هرگز همپایه ایشان نباشم و خود را بدان قدر و اعتبار نشناسم كه در جمع آنان معدود گردم؛ چون رافضیان آن جماعتند كه هیچ گاه به گرد مناهی و مكروهات نگردند و جز به راه طاعت خداوند گام نزنند، و اوامر حق را به جا آورند. حضرت جعفر بن محمد (ع) مرا خبر داد: نخستین مردمی كه بدین نام نامیده شدند، سحره بودند كه به دیدار معجزه موسای كلیم (ع) از پیروی فرعون بیرون شدند و به نبوت موسی و فرمان وی گردن نهادند؛ پس فرعون ایشان را رافضه خواند و من همی بیم آن دارم كه از فرمان فرعون زمان سرباز نزده باشم و لایق مقام رفض نباشم. خدای سبحان كه بر ضمیرم واقف و بر عقیده ام عالم است مرابه لاف این درجه كبری مورد عتاب فرموده، گوید: «یا عمار أكنت رافضا للاباطیل عاملا للطاعات كما قال لك»؟ [8] آن وقت مرا جوابی نباشد.

و اما گریه ام برای تو از آن جهت است كه بر من به دروغ فضیلتی بزرگ بستی، و به مقامی كه لایق آن نیستم و هرگز خویشتن را قابل آن نمی دانم، منتسبم نمودی، لاجرم از فرط



[ صفحه 35]



شفقتی كه به تو دارم، از بیم بازپرسی آن گزافه، بر تو گریستم. [9] .

ابوعمرو كشی از ابی كهمش روایت كند كه گفت: وقتی فیض حضور امام صادق علیه السلام ادارك نمودم، فرمود: یا اباكهمش! آیا محمد بن مسلم ثقفی در محضر ابن ابی لیلی ادای شهادت نمود و او شهادت محمد را رد كرد؟ گفتم: بلی. فرمود: ای اباكهمش! چون به جانب كوفه بازگردی، نزد ابن ابی لیلی برو و به بگوی كه سه مسئله از تو سؤال می نمایم، جواب هر یك را مشروط بر اینكه به قیاس سخن نرانی و به گفته های اصحاب خویش تمسك نجویی، بگو. اول آن كه اگر كسی در دو ركعت اول نماز خود شك نماید، تكلیفش چیست؟ دیگر آن كه اگر جامه یا بدن كسی به نجاست بیالاید، چگونه آن را پاك كند؟ و هرگاه كسی در حین رمی جمره یك عدد از آن هفت سنگ از وی ساقط گشت چه كند؟ چون از جواب گفتن عاجز آید، آن گاه به او بگوی كه جعفر بن محمد گفت كه با تو بگویم، چه باعث شد و تو را چه واداشت كه شهادت كسی را كه بسی از تو به احكام الهی داناتر و به سنت رسول آگاه تر است رد كنی؟

ابوكهمش گوید: چون به كوفه بازگشتم، قبل از آن كه به خانه خویش درآیم، به نزد ابن ابی لیلی رفته و سؤالات را مشروط به همان شرایط مطرح ساختم. نخست، مسئله او را پرسیدم، اندكی سر به زیر افكند، سپس بر آورد و گفت: در این مسئله چیزی به خاطر ندارم. سپس از دو مسئله دیگر سؤال نمودم، همچنان از جواب عاجز ماند. آن گاه پیغام حضرت را رساندم. ابن ابی لیلی گفت: ای اباكهمش! آن كیست كه من شهادت او را نپذیرفته ام؟ گفتم: محمد بن مسلم ثقفی. گفت: تو را به خدا سوگند كه جعفر بن محمد (ع) این پیغام به من فرستاده است؟ گفتم: آری به خدا سوگند كه آن حضرت به من فرمود كه با تو چنین بگویم.

آن گاه ابن ابی لیلی كس به جانب محمد بن مسلم فرستاد و او را به نزد خویش خواند و آن شهادت از وی قبول كرد. سپس ایشان را با یكدیگر باب مراوده باز شد. [10] .

نوح بن دراج، به ابن ابی لیلی گفت: آیا برای تو هیچ اتفاق افتاده كه بر اثر گفته كسی از داوری خود برگردی؟ گفت: نه، اما فقط برای گفته یك نفر از داوری خود برگشتم. نوح پرسید: آن كیست؟ ابن ابی لیلی گفت: حضرت امام جعفر صادق (ع). [11] .



[ صفحه 36]



شیخ صدوق رحمه الله، در كتاب «من لا یحضره الفقیه»، روایت كرده كه ابن ابی لیلی از حضرت صادق علیه السلام سؤال كرد: چه چیز احلی وشیرین تر است نزد آدمی از چیزهایی كه خدا خلق كرده؟ فرمود: اولاد جوان. عرض كرد: چه چیز سخت تر و تلخ تر؟ فرمود فقدان او. ابن ابی لیلی گفت: «اشهد انكم حجج الله علی خلقه»، شهادت می دهم كه شما حجج خدا هستید بر خلق. [12] .

محدث نیشابوری در ذیل ترجمه ان ابی لیلی، گوید: آن چه از تتبع اخبار و آثار به دست می آید آن كه وی از سلسله سنت و جماعت و اهل رأی و قیاس به شمار رفته ولی سینه او خالی از محبت اهل بیت عصمت و طهارت نبوده است. [13] .

از ابن نمیر نقل است كه می گفت: ابن ابی لیلی به حلیه صدق و امانت آراسته بود ولی به شدت كم حافظه بوده است. پس از سی و سه سال كه به مسند قضاوت تكیه زده بود، به سال یكصد و چهل و هشت هجری در گذشت. [14] .

گویند: وی را كتابی است معروف به «فردوس» مانند مسند احمد بن حنبل، كه علمای حدیث آن كتاب را نقل می كنند [15] ابن ندیم [16] گفته كه وی كتابی به نام «الفرائض» دارد. [17] .

علامه مامقانی فرموده: شیخ طوسی (ره)، در كتاب رجالش، ابن ابی لیلی را از اصحاب حضرت صادق (ع) شمرده و گفته كه به سال صد و چهل و هشت در همان سال وفات حضرت صادق علیه السلام او از دنیا رفته است. و علامه حلی در قسم اول خلاصه، ابن ابی لیلی را به گفته ابن نیمر، صدوق و مامون بر حدیث شمرده، و همچنین كم حافظگی شدید او را نیز ذكر كرده است. سپس علامه مامقانی می گوید: درباره ابن ابی لیلی علماء اختلاف دارند، عده ای او را از اصحاب صادق آل محمد (ص) بر شمرده و ممدوحش می شمارند، مانند: علامه و محقق



[ صفحه 37]



داماد و صدوق (ره)؛ و شیخ گفته: چون ابن ابی لیلی به حضرت (ع) عرض كرده: «اشهد انكم حجج الله علی خلقه»، این دلیل بر آن است كه او مایل به حضرت بوده و جزء صحابه آن بزگوار است.

و جمعی او را ضعیف شمرده اند مانند: ملا صالح مازندانی كه گفته است: «شگفت آور است كه بعضی او را ممدوح دانسته اند، در حالی كه نصب و عداودتش با اهل بیت عصمت (ع) اشهر از كفر ابلیس است و او از بزرگان منحرفین از ولایت و از اقران ابوحنفیه است و از طرف بنی امیه و بنی عباس، به شهادت اثر مورخین، مقام قضاوت داشته و او كسی است كه شهادت اكثر بزرگان اصحاب امام صادق (ع) مانند محمد بن مسلم و عمار دهنی را به واسطه تشیعشان رد می كرد؛ بنابراین لازم است او را در باب ضعفاء ثبت نمایند، همان طوری كه فاضل عبدالنبی (ره) این كار را نموده است». [18] .

نویسنده گوید: در این كه ابن ابی لیلی مختصر علاقه و رابطه ای با امام صادق (ع) داشته، شكی نیست. ولیكن عملا از طریقه اهل بیت (ع) منحرف بوده، و از روایت احتجاج كه نقل شد. كاملا معلوم است كه بر سنت شیخین عمل می كرده و اعتراض حضرت صادق (ع) به او، به همین جهت بوده، و گفته او به عمار دهنی كه ترك مذهب بنما و ملحق به ما شو، مؤید مطلب است. در هر حال او را جزء یاران امام نمی توان شمرد. و الله العالم بحقایق الامور.

مرحوم پدرم در «الكنی و الالقاب» گفته كه روزی از ابن ابی لیلی سؤال شد كه از مناقب معاویة بن ابی سفیان چیزی بگوید. گفت: از مناقب او همین بس كه پدرش با پیغمبر اكرم (ص) بجنگید و خودش با وصی پیغمبر مقاتله كرد و مادرش هند كبد عموی پیغمبر را بخورد و فرزندش سر پیغمبر را از تن جدا كرد، از این منقبت بالاتر چه؟!



داستان پسر هند مگر نشنیدی

كه از او و سه كس او به پیمبر چه رسید



پدر او دو دندان پیمبر بشكست

مادر او جگر عم پیمبر بمكید



او بنا حق حق داماد پیمبر بستاد

پسر او سر فرنزد پیمبر ببرید



بر چنین قوم تو لعنت نكنی شرمت باد

لعن الله یزیدا و علی آل یزید [19] .




[1] رجال الطوسي، ص 293.

[2] ملخص داستان اين است كه به سال 81 ابن الاشعث با گروهي بر حجاج خروج كردند و جنگ شديدي بين آنان و لشگر حجاج رخ داد و از لشگر ابن الاشعث، طفيل بن عامر بن واثله كشته شد. سپس به سال 83، قصه دير جماجم اتفاق افتاد. سپس ابن الاشعث بر گروه سواره لشگرش عبدالرحمن بن العباس بن ربيعه هاشمي را فرمانده قرار داد و بر گروه پياده محمد بن سعد بن ابي وقاص را فرمانده كرد و بر گروه قراء، جبلة بن زجر بن قيس جعفي را امير ساخت و در بين آن گروه، سعيد بن جبير و عامر شعبي و ابوالبختري طائي و عبدالرحمن بن ابي ليلي نيز بودند. گروه قراء حمله شديدي كردند، جبلة بن زجر كشته شد و سعيد بن جبير و ابوالبختري طائي بعد از قتل جبله باز حمله سختي بر اهل شام نمودند و مدت جنگ يكصد و سه روز به طول انجاميد تا آنكه ابن الاشعث شكست خورده، بگريخت و به طرف بصره رفت، و در آنجا گريختگان به دورش جمع شدند و دوباره به طرف حجاج رهسپار گرديد و در محلي به نام «مسكن» آتش جنگ شعله ور گرديد و كشتار عظيمي اتفاق افتاد. ابن الاشعث و يارانش گريختند و عبدالرحمن بن ابي ليلي و ابن البختري طايي كشته شدند و ابن الاشعث به سجستان رفت و به سال 85 درگذشت. سرش را از بدن جدا كردند و براي حجاج فرستادند، او نيز سر را به شام براي عبدالملك بن مروان فرستاد.

[3] تاريخ ابن خلكان، ج 1، ص 296.

[4] تاريخ ابن خلكان، ج 2، ص 25.

[5] سعيد بن ابي الخطيب، از اصحاب امام صادق (ع) بوده است (رجال الطوسي ص 205).

[6] احتجاج، ج 2، ص 102 - بحارالانوار ج 47 ص 334.

[7] شيخ زاهد و محدث جليل القدر صاحب «كتاب» «تنبيه الخواطر» ملقب به مجموعه ورام شيخ منتجب الدين گفته: او را در حله ديدم، او مردي فقيه و صالح بود. ورام نسبش منتهي مي شود به ابراهيم فرزند مالك اشتر و لهذا او را مالكي و اشتري نيز گفته اند. او جد مادري سيد رضي الدين علي بن طاووس است. سيد (ره)، در فلاح السائل گفته: جد مادري من، ورام بن ابي فراس قدس الله جل جلاله روحه از كساني است كه مي توان به عملش اقتداء و از او پيروي كرد. او وصيت نمود كه پس از مرگش انگشتري عقيق كه اسماء ائمه طاهرين سلام الله عليهم اجمعين روي آن نقش شده باشد در دهانش بگذارند. وفات ورام به سال 605، روز دوم محرم در شهر حله واقع شد.

مرحوم محدث نوري نورالله مرقده در مستدرك فرموده: در كتاب تنبيه الخواطر اخبار مخالفين با اخبار اماميه مخلوط شده است. و از حسن بصري زياد نقل شده به طوريكه بعضي از نساخ كتاب گمان كرده اند كه حسن، حضرت مجتبي (ع) يا امام حسن عسكري (ع) است.

[8] اي عمار! آيا، همان گونه كه درباره ات مي گويند، تو رفض كننده و رد كننده باطل و عالم به طاعات هستي؟.

[9] مجموعه ورام، ص 415.

[10] رجال كشي، ص 146، و در اختيار معرفة الرجال، ص 163 - بحارالانوار، ج 47 ص 402.

[11] بحارالانوار، ج 47 ص 29.

[12] من لا يحضره الفقيه، ج 1، باب 27، ص 119.

[13] نامه دانشوران، ج 2 ص 230.

[14] نامه دانشوران، ج 2 ص 230.

[15] نامه دانشوران، ج 2 ص 230.

[16] ابوالفرج، محمد بن اسحاق النديم (385 - 297 هجري)، چون پدرش ملقب به «نديم» بود، به ابن نديم مشهور گشت. او از نويسندگان فاضل، و متتبع، و مطلع بر بسياري از علوم، و در نهايت ضبط و دقت بود، و از كتاب «الفهرست» عمق اطلاعات وي در فنون گوناگون معلوم مي شود. او به وراق ملقب گشت؛ چون شغلش كتاب فروشي بوده، و نويسندگي نيز مي كرده، و اين دو شغل او را بر تأليف «الفهرست» مدد كرده است. او شيعي امامي بوده و شيخ طوسي و شيخ نجاشي به وي اعتماد داشته اند. [رجوع شود به الكني و الالقاب، ج 1، ص 432].

[17] فهرست ابن النديم، ص 286.

[18] تنقيح المقال، ج 3، ص 137، رديف 10918.

[19] الكني و الالقاب، ج 3، ص 199.